عشق مامان.آقا آرتاعشق مامان.آقا آرتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

پسر پاییزی من

دمر خوابیدن

پسرم شبا که شما شیر میخوری من نمیتونم بادگلوتو بگیرم. آخه بدقلقی میکنی و دیگه نمیخوابی اذیت هم میشی برای همین حدود 6 صبح دمر و رو شکم میندازمت تا دلدرد نگیری شما به این حالت عادت کردی چند شب پیش ساعت حدود 6 بود که بعد شیر خوردن هی تو خواب غر میزدی و دست و پاهاتو تکون میدادی و هیچ جور نمیخوابیدی یه دفعه به ذهنم رسید دمرت کنم همین که دمرت کردم سرت رو بالش نرسیده خوابیدی تا نزدیک 8 یا 9 صبح  الهی فدات بشم بعد دیگه خسته میشی و خودت نق میزنی تا طاق بازت کنم عاشقتم همه وجود مامان ازون به بعد من فهمیدم شما به دمر خوابیدن تو یه ساعت های خاصی عادت کردی ...
27 دی 1392

حموم پسری

مامانی قشنگم شما عاشق حموم هستی انقدر تو حموم آرومی که دلم نمیاد بیارمت بیرون همین طوری هم زل میزنی به مامانی گاهی هم تو حموم بهت شیر میدم الهی فدات شم ...
27 دی 1392

ناخن پسری

عزیزم 3 ماهت کمی گذشته بود که ناخنهای پاتو گرفتم البته این عکسی که برات میزارم ناخن دست و پات باهمه ...
27 دی 1392

صد روزگی بزرگ مرد کوچک من

عزیز دلممممم شما سه رقمی شدییییی مبارکه.مبارکه. دوشنبه ساعت ده و بیست و شش دقیقه شب وارد صد روزگی شدی و الان که دارم برات مینویسم چهارشنبه ساعت یک و سی سه دقیقه شب هست و تو تازه چند ساعته وارد صدو یکمین روز زندگیت شدی همه کسم الانم رو پام داری تلاش بیدار شی و شیطونی کنی منم هم دارم لالایی میخونم و هم مینویسممممممم   پسرم شما خیلی بامزه شدی.خدا نکنه یه لحظه بغلت کنم.دیگه واویلااااااااااا اصلا پایین نمیخوای بیای جیغ هایی میزنی شیشه ها میلرزه.منم دیگه مجبورمممم راهت ببرم و بعد از یه مدت شیر بهت بدم تا یادت بره همش میخوای بلند شی.اگر زیر سرت یکم بلند باشه انقدر سرتو میاری بالا که من میگم بخواب کل شکمت آب شد.آ...
25 دی 1392

تولد مامان

پسر گلم امروز تولد مامان هست تولد بیست و هفت سالگی هم ناراحتم هم خوشحال ناراحتم چون جوونیم داره خیلی سریع  داره میتازه و به جلو پیش میره عمر خیلی زود سپری میشه عشق مامان  انگار عجله داره که زود گرد پیری و میانسالی رو رو صورت بپاشه افسوس و صد افسوس که همیشه آدم جون و شاداب نیست وووووو اینکه خوشحالم چون امسال مادرم. مادر یه فرشته کوچولوی ناز.مادر تو  تویی که طعم عشق واقعی رو به من چشوندی تویی که زندگی رو برام معنا کردی تویی که اومدی و خوشبخت ترینم کردی. تولدم مبارکكکککک.الهی زنده باشمممم   ...
21 دی 1392

اولین قهقه فسقل خان

مامانی دیشب یعنی 28 آذر ساعت 21.40 شب مامان مریم داشت با صدا با شما بازی میکرد که یه دفعه شما با صدای بلند قهقه زدی. .دقیقا این شکلی آخ فدات بشم من.چند بار خندیدی.منم چنان جیغی زدم که خدا میدونه.انقدر که از خنده شما ذوق زده شدم.یهو از جام پریدم انقدر هیجان زده بودیم که یادمون رفت اولین خندتو فیلم بگیریم.بعد تا دوربیت رو آوردیم خندت تموم شد امشب دایی امین اومده بود با مامان مریم و بابایی اینجا تا شمارو ببینه فدات بشم الانم بغل بابا هستی و به شدت داری غر میزنی.و ظاهرا هم رو لباست و بابا و فرش بالا آوردی .بابا صدام کرد که برم لباساتو عوض کنم. خیلی دوست دارم طلای من ...
21 دی 1392

دست گرفتن اشیا توسط آرتای قهرمان

عزیز مامان شما چند روزه یه چند لحظه ای بعضی چیزارو دستت میگیری ولی زود از دستت میوفته برای همین هنوز موفق نشدیم از این لحظت عکس بگیریم مثلا گوشه پتوتو میگیری دارم ازت فیلم میگیرم دسته دوربین رو میگیری ووووووووو اینکه دیشب یکم دلدرد داشتی و برای اولین بار تا بهت پستونک دادم شروع کردی به خوردن جالب هم اینجا بود که تا از دهنت میوفتاد گریه میکردی که بهت بدم دوباره انقدرم خوردی که خوابت برد عشق مامان هی خودت پستونک رو از دهنت در میاوردی و میگرفتی دستت و در نهایت میزدی زیر گریه   ...
21 دی 1392

دست خوردن پسری

مامان چونم شما یه چند وقتی هست که دستتو میخوری حالا یا انگشتتو یا مچتو.آب هم از لب و لوچت راه میوفته. منم دیگه کلا برات پیش بند میبندم.چون در عرض 1 دقیقه لباست خیس آب میشه   الهی فدات شم ...
21 دی 1392